چهارشنبه، ۸ مرداد ۱۴۰۴
نویسنده: حامد درخشان | زمان مطالعه: ۱۰ دقیقه

هشت سال پیش، «بهمان» فقط یک اسم بود؛ نقطهای روی نقشه، ایدهای در ذهن، یا شاید رؤیایی مبهم برای ساختن جایی متفاوت. اما امروز، بهمان برای ما فقط یک مکان نیست؛ یک تجربهی زنده، یک میدان واقعی برای دیدن، آزمودن، اشتباهکردن و دوباره ساختن است.
در این سالها، ما یاد گرفتیم که جامعه چیزی نیست که از بیرون بتوان شناخت یا اصلاح کرد. باید وارد آن شد، کنارش نشست، با آن همنفس شد و به جای نسخهپیچی، گوش سپرد. بهمان برای ما دانشگاهی شد که درسهایش نه در کلاس که در دل کنش و مواجهه آموخته میشد.
در این مقاله، با استفاده از تجربیات برخی اعضای گروههای مختلف بهمان یعنی « سارا، دیبا، زهره، فاطمه و نگین » 6 درس از این 8 سال را با شما به اشتراک میگذاریم؛ نه برای اینکه که گذشته را روایت کنیم، بلکه جهت راه آینده. اینها تجربههایی هستند که ما را ساختند و شاید بتوانند تکهای از تصویر جامعهای انسانیتر را برای شما هم ترسیم کنند.

در آغاز مسیر، شاید تصورمان این بود که شناخت جامعه، به معنی داشتن داده، برنامهریزی دقیق و تحلیل آماری. اما تجربهی بهمان، و بهویژه آنچه «نگین» از دل این میدان آموخت، به ما نشان داد که هیچ ابزار عددی نمیتواند جایگزین نگاه انسانی و همدلانه شود.
نگین از همان ابتدا با محیطی روبهرو شد که نه قابل پیشبینی بود، نه قابل اندازهگیری دقیق. او میگوید: «در بهمان، انعطافپذیری بالا و صبر، لازمهی هر کنش است. چون قرار نیست چیزی دقیقاً همانطور که فکر میکنی پیش برود.» این تجربهی زیسته، او را وادار کرد تا چشماندازش را با نزدیکتر شدن توسعه دهد. او یاد گرفت که برای تأثیرگذاری واقعی، ابتدا باید جامعهی هدف را بهعنوان مجموعهای از آدمهای زنده، با دغدغهها، زبان، فرهنگ و شیوههای ارتباطی خاص خودشان شناخت. برای این شناخت، صرفاً مشاهده از بیرون کافی نبود؛ باید بخشی از تجربهی زیست آنها شد.
نگین به مرور فهمید که دیدن مسائل از دریچهی چشم دیگران، به معنی کنار گذاشتن چارچوبهای از پیشساختهی ذهنی است. او با کمک گرفتن از متخصصان، توانست بهتر با افراد مختلف محله آشنا شود و بفهمد که هر فرد در این بافت، تکهای از یک پازل بزرگ است. او به جای تلاش برای تغییر دادن سریع و سطحی، وقت گذاشت تا بستر واقعی محله شامل ساختار اجتماعی، فرهنگ غالب، نهادهای موجود و حتی الگوهای رفتوآمد و رابطه را بشناسد. این شناخت تدریجی به او کمک کرد تا بفهمد ارتباط و تعامل مؤثر، فقط یک ابزار نیست؛ بلکه خود یک هدف است.
او امروز با اطمینان میگوید: «هر بار که از زاویهی دیگری به مسئلهای نگاه کردم، نه تنها درکم از جامعه بیشتر شد، بلکه آن جامعه هم نسبت به من گشودهتر شد. این رابطهی متقابل، همان سرمایهی اجتماعی است که در بهمان آموختم و هنوز هم با من است». چشمانداز وسیعتر یعنی پذیرفتن این حقیقت که حقیقت، تکروایت نیست. دیدن از دریچهی دیگران، هم فروتنی میخواهد و هم تمرین؛ و بهمان، برای ما تمرینی دائمی برای دیدنِ عمیقتر، انسانیتر و نزدیکتر شد.

کار با کودک، در نگاه اول ساده بهنظر میرسد؛ اما فاطمه در بهمان فهمید که کودکان، آینههایی بیواسطه از جامعه هستند. آنها با رفتار، گفتار و واکنشهایشان، واقعیتهای تربیتی، فرهنگی و اجتماعی اطرافشان را بازتاب میدهند؛ واقعیتهایی که اگر نادیده گرفته شوند، آموزش و تعامل با آنها بینتیجه میماند.
فاطمه میگوید که در مواجهه با کودکان، نخست صبر را یاد گرفت؛ اما فراتر از آن، دریافت که شنیدن واقعی یعنی دقت به حرفهای کودک، حتی وقتی جملهها ناتمام یا پریشان هستند. او به جای نگاه از بالا، همراه کودکان شد؛ پرسید، بازی کرد، سکوتشان را فهمید و واکنشهایش را تغییر داد. مهمتر از همه، فهمید که یادگیری با کودک، مسیر یکطرفه نیست. ما هم باید بیاموزیم؛ از سؤالات سادهشان، از نوع نگاهشان به دنیا، و از شیوهای که با ما ارتباط میگیرند.
این مواجههی بیواسطه به فاطمه یاد داد که کودک فقط موضوع کار نیست؛ شریک یادگیری است. و وقتی با احترام، توجه و همدلی با او مواجه شویم، تازه میتوانیم تصویر دقیقتری از جامعهای که در آن رشد کرده، ببینیم.

برخلاف تصور رایج که خلاقیت را مساوی با آزادی مطلق و رهایی از ساختار میداند، تجربهی «دیبا» در بهمان نشان داد که خلاقیت واقعی، در دلِ ساختار شکل میگیرد.
او در ابتدا ذهنیتی داشت که خلاقیت را با بینظمی و انعطاف بیمرز یکی میدانست؛ اما در جریان کارهای بهمان، وقتی با چالشهای واقعی، محدودیت منابع، و نیاز به استمرار روبهرو شد، دید که بدون چارچوب و سیستم، هیچ خلاقیتی دوام نمیآورد.
او به مرور فهمید که طراحی، برنامهریزی و حتی ساختارهای سادهی داخلی، مانع نوآوری نیستند و بستری هستند برای آن. خلاقیتِ پایداری که در دل واقعیت عمل میکند، دقیقاً همان جایی رشد میکند که سیستم، فضا را برای آن باز گذاشته باشد.

سارا در هنگام کار با بچههای محله بهمان به این نکته مهم رسید که پیشفرضهای ما میتوانند مانع توانمندسازی واقعی شوند. بسیاری از مهارتهایی که برای ما ساده و بدیهی هستند، برای کودکانی که در بسترهای متفاوت بزرگ شدهاند، کاملاً ناآشنا هستند.
مثلاً ساختن ایمیل برای برخی از آنها اولین مواجههشان با ابزارهای دیجیتال است. او یادآوری میکند که وقتی برای بچهها QR Code فرستادند، خیلیها نمیدانستند این چیست و چگونه باید از آن استفاده کنند، در حالی که برای ما این ابزارها در زندگی روزمره کاملاً شناخته شدهاند. این تجربه نشان میدهد که اگر بدون شناخت دقیق بستر و شرایط واقعی افراد وارد طراحی برنامه و آموزش شویم، مسیر را از ابتدا اشتباه رفتهایم. بنابراین، کنار گذاشتن پیشفرضها و نداشتن ذهنیت ثابت، کلید دیدن واقعیت و یافتن نقطه شروع موثر و ملموس برای توانمندسازی است.

نگین در صحبتهایش به این موضوع اشاره کرد و گفت: « ارتباط و تعامل بیشتر در محله بهمان باعث تقویت سرمایه اجتماعی و تاثیرگذاری متقابل میشود. وقتی افراد و سازمانهای مختلف محله با هم در ارتباط باشند و از دیدگاههای یکدیگر مطلع شوند، میتوانند مسائل را بهتر بشناسند و راهکارهای موثرتر پیدا کنند. همچنین کمک گرفتن از متخصصان برای شناخت بهتر افراد و فرهنگ محله، به غنای تعاملها افزوده و فهم عمیقتری ایجاد میکند. این فرآیند گفتوگو و مشورت مستمر، بستری فراهم میکند تا همه با هم رشد کنند و با همکاری مشترک، جامعهای توانمندتر و پایدارتر بسازند».
گفتگو و تعامل شاهکلید حلشدن بسیاری از مشکلات است و در بهمان به این موضوع توجه ویژه شد. کارگروههای مختلف بهمان سعی میکنند تا در موضوعات مختلف با افراد متفاوت تعامل کنند تا بتوانند بهترین و درستترین تصمیمها را در لحظات متفاوت بگیرند.

زهره در صحبتهایش به این موضوع اشاره کرد که حتی نقشهای کوچک و به ظاهر ساده مثل پذیرایی و آمادهکردن کیک در کارگاههای بهمان میتوانند تاثیرات بزرگ و عمیقی بر افراد داشته باشد.
او در کارگاه سوم بهمان مسئول پذیرایی بود و باید کیکها را آماده میکرد. چون این وظیفه برایش جدید و ناشناخته بود، شب قبل کیکها را آماده کرد اما مایع کیک را به طور مساوی در قالبها نریخته بود و کیکها کمی نامنظم شدند. شب قبل کارگاه با پوریا صحبت کرد و نگران بود. پوریا با دو جمله ساده او را آرام کرد: «فدای سرت، اگر خراب شد مسئولیتش با من. اگر خراب شد من از بیرون کیک سفارش میدهم.» این همدلی و حمایت، به زهره نشان داد که در بهمان حتی اگر نتوانی وظیفهات را به خوبی انجام دهی، ارزش و جایگاهت حفظ میشود.
هشت سال تجربه بهمان نشان داده است که توانمندسازی واقعی جامعه تنها با شناخت عمیق از بستر زندگی افراد، کنار گذاشتن پیشفرضها، و تقویت تعامل و همدلی ممکن است. هر گام، از مشارکتهای کوچک تا مسئولیتهای بزرگتر، نقشی حیاتی در ایجاد تغییرات پایدار دارد. وقتی با صبر، انعطافپذیری و حمایت متقابل، همراه با نگاه باز و گفتگوهای مستمر پیش میرویم، میتوانیم جامعهای توانمند، خلاق و همراه بسازیم که هر فرد در آن احساس ارزشمندی و مشارکت دارد. این درسها راهنمایی هستند برای هر کسی که میخواهد تغییر واقعی و پایدار در دل جامعه ایجاد کند.